ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

دوست دارم .تا همیشه.بی نهایت.

خدایا!به خواب نازنین من آسایش,به بیداریش عافیت به لبانش لبخند,به نگاهش شور کودکانه وبه عمرش برکت عطا کن. بار الهی! به مهرم تداوم,به عشقم ثبات به وجودم صبر,به نگاهم آرامش و به دستانم مهربانی ببخش. شکرانه اش با من.    
30 تير 1390

آرام جانم بی تابی چرا؟

آرام جان من بی تابی چرا؟ بی تای لحظه های من بی تابم از بی تابیت من پیش مرگ آن نگاه پاک تو گریه چرا؟ نگاه پر التماس من دلبسته است به چشمان پر ز خنده ات دلبسته است به نگاه پاک و خنده های کودکانه ات شیرین دلارام لحظه لحظه های من    گریه چرا؟ مهمان لبان کوچکت خنده های ناز کودکانه ات من همدم تمام لحظه های بی قراریت نگاه خالی از شادی چرا؟ من به قربان نگاه بی تاب و بی قرار تو ناآرامی چرا؟ آسوده باش تمام هستی ام آرام و خالی از تمام گریه ها به آسمان هستی ام بخند جانم به قربان چشمان بی قرار تو مهتاب شبهای پر ز غصه ام تویی آرام جان من گریه نکن بی تای لحظه های من بی تابم از بی تابیت...   ...
30 تير 1390

کوچولوی صبور من

                               ١٠/٣/١٣٩٠ واکسن ٤ ماهگی کوچولوی نازم  ایلیای نازم امروز 10 خرداد واکسن 4 ماهگیتو زدیم.7:30 صبح بیدار شدی قطره استامینوفنتو بهت دادم بعدم شیرتو خوردی و دوباره لا لا کردی.مامانی سریع آماده شد.بابایی هم اومده بود پیشت خوابیده بود هی قربون صدقه تو می رفت.آخه عزیز دلم خیلی نازی.وقتی می خوابی مثل فرشته ها معصوم و نازی.این لحظه ها بهت زل میزنمو یاد معصومیت نگاه خاله مهرنوش می افتم.خوب می دونم که اون لحظه    لحظه از تو آسمون نگاهمون می کنه ...
23 تير 1390

ایلیا و مادر

پسر گلم از دیروز مادر برای اینکه مواظب تو باشه تا مامانی بتونه بره خرید اومده خونه ما.مادرجان واقعا ممنون .کی ما می تونیم ذره ای از این همه لطف و مهربونیتو جبران کنیم.دوست دارم . مامانی هم صبح رفت بیرون هم عصر و کلی خرید کرد.تو پسر گلم ماه بودی اصلا اصلا هم مادر را اذیت نکرده بودی.تازه یه شیطنت تازه هم یاد گرفته بودی.مادر زبونشو واست بیرون می آورد تو هم سریع تقلید می کردی و زبون کوچولو و خوشگلتو بیرون می آوردی با صدای بلند می خندیدی.جالب اینکه این شیرین کاریتو فقط و فقط واسه مادرجان انجام می دادی.قربون پسرم بشم. مادرجان همه زندگیشو صرف آسایش و راحتی ما کرده و می کنه.اون واقعآ فرشته است به خوبی و معصومی خاله مهرنوش.با تموم وجودم می پرستمش...
23 تير 1390

بابایی روزت مبارک

امشب بابایی بعد از سالن رفت دنبال خاله و اومدن خونه.خاله یه تی شرت خوشگل برای بابایی کادو گرفته بود.از طرف من وتو هم یه کیک خوشگل واسه بابایی سفارش داده بود.عکسای قشنگی گرفتیم.          تو بودنت شکوه شادی های من                        با من بمان        تو نگاهت شمیم شورانگیز شامگاهان من                 بر من بتاب...                         شوقی بریز بر چشمان بی پناه من       تو بودنت پادزهر شرنگ ت...
23 تير 1390

شیطنت های شیرین عزیزدل مامان

ایلیا ی نازم این روزا دوست داری همه چیز  را دست بگیری بعدم سریع ببری تو دهنت .مامان فدای اون دستای کوچولوت بشه..قربونت بشم آخه عزیز دلم  اسباب بازی و عروسک که خوردنی نیست.!!! چند شب که تو پسر ناز مامان دوست داری که زودتر از ساعت 3 نخوابی و جالب تر از اون اینکه دوست داری ببرمت تو اتاقت و تو با دقت هر چه تمام تر اسباب بازی ها و درودیوار نقاشی شده اتاقتو نگاه کنی بعد از اون تلاش می کنی که به همه چیز دست بزنی. از بین تموم اسباب بازیهات دوست داری  عروسکی که بابایی سال 87 کادو ولنتاین به مامانی داده بود و توی سبد دوچرخه ات گذاشتمو در بیاری و بخوریش!الهی قربونت بشم.همه زندگی منی عزیز دلم . این روزا لحظه لحظه که نفس می کشم خدا را ...
23 تير 1390

آتلیه عکاسی

عزیز دلم دیروز 22 خرداد نوبت آتلیه داشتیم.منو تو بابایی و خاله.یه عالمه لباس واست بردم.ولی تو کوچولوی نازم از اونجایی که این هفته زیاد سر حال نبودی زود خسته شدی فقط سه چهار دست لباستو تونستم عکس بگیریم.بین خودمون باشه تو هیچ عکسی هم حتی یه لبخندم نزدی.من و بابا و خاله هم هر چی دلقک بازی در آوردیم فایدهای نداشت.عکاس می گفت واسه سن تو آتلیه زود آخه تو عزیز دلم هنوز نمی تونی بشینی.قربونت برم که خسته شدی.وسط عکس گرفتن خوابت برد.مامانی فدات بشه. خیلی ماهی مامان.از آتلیه که اومدیم حسابی همگی خسته بودیم.تو کوچولوی مامان شیرتو خوردی و اروم خوابیدی .منم با خیال راحت پیشت خوابیدم.مرسی مامان که هوای مامانی را داری و نمی ذاری مامان اذیت بشه.قربونت برم...
23 تير 1390
1